
























در دوران جمهوری چین، شن ژی هنگ، یک خونآشام معروف که صدها سال زندگی کرده بود، توسط گروهی از سربازان نقابدار تقریبا ترور شد ولی توسط دختر نابینا، می لان، و دوستش دکتر سیتو وی لیان نجات یافت. پس از نجات یافتن، شن ژی هنگ برای قدردانی از می لان به سراغ او رفت و متوجه شد که وضعیت خانوادگی می لان بسیار بد است، بنابراین بیشتر به او توجه کرد. پس از ناکام ماندن تلاش برای ترور، لی یینگ لیانگ، مدیر دپارتمان عملیات نظامی که واقعاً از شن ژی هنگ متنفر بود، قسم میخورد که اسرار شن ژی هنگ را کشف کند و