داستانِ مردم آرکادیـا است که شاهد بازگشت عزیزان فوت شده و مرحوم خود هستند. مثلا پسری ۸ ساله ناگهان از خواب بیدار میشود و نمیدونه در حال حاضر کجاست. داستان جایی ادامه پیدا میکنه که او که خودش رو جیکوب مینامه یادش میاد اسم شهرش آرکادیاست و و یه نفر او رو قاچاقی به اونجا برده و این در حالی است که پدرومادر اصلی وی بیش از ۳۰ سال است که او رو گم کرده اند و حالا که او رو میبینن به خوبی به یاد میارنش و حالا به کمک کلانتر شهر میخوان پرده از این راز بردارند و این در حالیِ که جیکوب از راز و رمزهایی خبر داره هیچکس نمیدونه